فاطمه جانفاطمه جان، تا این لحظه: 14 سال و 29 روز سن داره
محمد کوچولومحمد کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

♥قصه های فاطمه ناناز و داداش محمد♥

اینترنتم قطعه

سلام دوستان خوب وبلاگی ام متاسفانه یکی از پیامدهای نقل مکان کردنم این بود که الان در منزل اینترنت ندارم و اینه که فعلا نمی توانم زیاد بیام وب دوستان. محل کار هم که اصلا مناسب این کار نیست در همین جا صمیمانه از تمام دوستانم عذر خواهی می کنم. فعلا حضورم کم رنگ شده اما ان شالله در اولین فرصت فکری می کنم.   ...
28 آبان 1392

به یاد طفل شش ماهه

اين اشکهای سر زده خواهي نخواهي است يعني تمام شعرم اسير دو راهي است   این واژه های تب زده غرق تلاطم اند در های و هوی تشنگی و العطش گم اند   باید ز هرم آه دلی شعله ور کنیم با چلچراغ اشک شبی را سحر کنیم   باید دخیل دل به پر جبرئیل بست آری به قلب معرکه باید سفر کنیم   پس از کدام حادثه باید شروع کرد پس از کدام واقعه صرف نظر کنیم   ميدان پر از صداي کف و طبل و هلهله است خيمه اسیر شیون و آشوب و ولوله است   آرام دیده‌ي تری از دست می رود صبر و قرار مادری از دست می رود   بی‌تاب می شود ز تلظی اصغرش با دید...
21 آبان 1392

النگوی خمیری

سلام دوستان خوبم. ببخشید دیر دیر میام آخه خیلی سرم شلوغه . ما به دلیلی مجبور شدیم بریم یه جای دیگه زندگی کنیم و خونمون هم اجاره بدیم تا گرد و خاک و فرسودگی خرابش نکنه. خونه ی خودمون نزدیکه تا خونه ی بابام اینا.  اما اینجایی که می خوایم بریم یک ساعت فاصله هست. دیگه هر روز نمی تونم برم پیششون . یکی دستمال بیاره لطفا اما چون بخاطر فاطمه هست قابل تحمله. به محل کارم هم نزدیک تر میشم و هر جمعه هم می تونم برم ببینمشون. پس خودم به خودم دلداری می دم که این خونه ی جدیده هم خوبه ان شالله. می گن همسایه های خوبی هم داره.  توی شهر ما هم کم کم پاییز خودشو داره نشون می ده و باید به فکر لباسای پاییزی برای دخملی باشم. امروز فاطمه گلی با ...
7 آبان 1392
1